زندگی در روشنایی آفتاب

خدایا ! تو چگونه زیستن را به ما بیاموز که ما چگونه مردن را خود خواهیم آموخت .

زندگی در روشنایی آفتاب

خدایا ! تو چگونه زیستن را به ما بیاموز که ما چگونه مردن را خود خواهیم آموخت .

رد پا ...

این مطلب رو یکی از دوستان خیلی خوبم در تایید نوشته : « دوستی با خدا »

 برام فرستاده  بود،  با اینکه قبلا شنیده بودمش اما این باربرام رنگ و بوی

 دیگه ای داشت و از خوندنش  بی نهایت لذت بردم، حیفم اومد که اون رو از

 دیگران  دریغ کنم،   

 

 

FootPrints

 

One night a man dreamed he was walking along the beach with the lord.

As scenes of his life flashed before him. He noticed that there was two sets of footprints in the sand.

 

He also noticed at his saddest, lowest times there was one set of footprints.

 

This bothered the man and he asked the lord: " Did you not promise that if I gave my heart to you that you'd be with me all the way? Then, why is there only one set of footprints during my most trouble some times?"

 

The lord replied: " My precious child, I love you and would never for sake you. During those times of trial and suffering when you see only one set of footprints,

 

"It was then I carried you."

 

 

خواب دیده بود، در ساحل و در حال قدم زدن با خدا، روبرو در پهنه آسمان.

 

صحنه هایی از زندگی اش به نمایش در می آمد. متوجه شد که در هر صحنه دو جای پا در ماسه ها

 

فرو رفته است. یکی جای پای او و دیگری جای پای خدا.وقتی آخرین صحنه از زندگی اش به نمایش

 

درآمد متوجه شد که خیلی اوقات در مسیر زندگی او فقط یک جای پا بود. هم چنین متوجه شد که

 

آن اوقات سخت ترین لحظات زندگی او بوده است.

 

این واقعا او را رنجاند و از خدا درباره آن سوال کرد: " خدایا تو گفتی چنانچه تصمیم بگیرم که با تو

 

باشم همیشه همراه من خواهی بود. ولی من متوجه شدم که در بدترین شرایط زندگی ام فقط یک

 

جای پاست. نمی فهمم چرا در مواقعی که بیشترین احتیاج را به تو داشتم مرا تنها گذاشتی؟ "

 

خدا پاسخ داد: " فرزند عزیز و گرانقدر، من تو را دوست دارم و هیچ وقت تنهایت  نمی گذارم.

 

زمان هایی که تو در آزمایش و رنج بودی، وقتی تو فقط یک جای پا می بینی،

 

"من تو را به دوش گرفته بودم."

 

نظرات 2 + ارسال نظر
یاسمین جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:03

خدایا من در کلبهء فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریائی خود نداری من چون توئی دارم و تو چون خود نداری

صبا جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:31

مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد